محبوب شوخ و شنگ. دربرهان بهمین معنی آمده، بر وزن لاله زار بی شاهدی و صاحب فرهنگ رشیدی شاهد ذیل را آورده است: چو شاپور آمد اندر چارۀ کار دلم را پاره کرد آن پارۀکار. نظامی. و پیداست که پارۀ کار را باید به اضافه خواند نه بر وزن لاله زار
محبوب شوخ و شنگ. دربرهان بهمین معنی آمده، بر وزن لاله زار بی شاهدی و صاحب فرهنگ رشیدی شاهد ذیل را آورده است: چو شاپور آمد اندر چارۀ کار دلم را پاره کرد آن پارۀکار. نظامی. و پیداست که پارۀ کار را باید به اضافه خواند نه بر وزن لاله زار
مرکّب از: پیشه + کار، مزید مؤخری که مبالغۀ شغلی را رساند، صنعتگر. صنعتکار. استادکار. پیشه ور. پیشه گر: یکی پیشه کار و دگر کشت ورز یکی آنکه پیمود فرسنگ و مرز. فردوسی. ز هر پیشه کار و ز هر میوه دار دراو آفریده ست پروردگار. فردوسی. چنان دارد از هر دری پیشه کار که در پیشه هر یک ندارند یار. اسدی. ز هر پیشه کاید جهان را بکار گزین کرد صد صد همه پیشه کار. نظامی. پیشه کاران خاص توافلاک خار و خاشاک صحن تو خاشاک. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 58)، بهتر از پیشه نیست گردانند پیشه کاران راست مردانند خنک آن پیشه کار حاجتمند بکم و بیش از این جهان خرسند گشته قانع به رزق و روزی خویش دست در کار کرده سر در پیش. اوحدی
مُرَکَّب اَز: پیشه + کار، مزید مؤخری که مبالغۀ شغلی را رساند، صنعتگر. صنعتکار. استادکار. پیشه ور. پیشه گر: یکی پیشه کار و دگر کشت ورز یکی آنکه پیمود فرسنگ و مرز. فردوسی. ز هر پیشه کار و ز هر میوه دار دراو آفریده ست پروردگار. فردوسی. چنان دارد از هر دری پیشه کار که در پیشه هر یک ندارند یار. اسدی. ز هر پیشه کاید جهان را بکار گزین کرد صد صد همه پیشه کار. نظامی. پیشه کاران خاص توافلاک خار و خاشاک صحن تو خاشاک. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 58)، بهتر از پیشه نیست گردانند پیشه کاران راست مردانند خنک آن پیشه کار حاجتمند بکم و بیش از این جهان خرسند گشته قانع به رزق و روزی خویش دست در کار کرده سر در پیش. اوحدی
که حشو از پنبه دارد. صاحب حشو از پنبه: قباء پنبه دار. تنبان پنبه دار. - پنبه داردوزی، دوختن پنبه بحشو لباس و مانند آن. - پنبه دار کردن، پنبه گذاشتن، نهادن پنبه بحشو لباس و مانند آن
که حشو از پنبه دارد. صاحب حشو از پنبه: قباء پنبه دار. تنبان پنبه دار. - پنبه داردوزی، دوختن پنبه بحشو لباس و مانند آن. - پنبه دار کردن، پنبه گذاشتن، نهادن پنبه بحشو لباس و مانند آن
زمینی که در آن پنبه کشته اند. مقطن. (دهار). مقطنه. (منتهی الارب) : اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از صحبت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه) : ریش چون روی پنبه زار شده روی چون پشت سوسمار شده. سنائی. نشگفت اگر یکی ز دهاقین عدل تو سیراب سازد از عرق شعله پنبه زار. طالب آملی (از آنندراج). پنبه زاری بود یکسر پیش ازین هامون برف برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه زار. قاآنی
زمینی که در آن پنبه کشته اند. مقطن. (دهار). مقطَنه. (منتهی الارب) : اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از صحبت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه) : ریش چون روی پنبه زار شده روی چون پشت سوسمار شده. سنائی. نشگفت اگر یکی ز دهاقین عدل تو سیراب سازد از عرق شعله پنبه زار. طالب آملی (از آنندراج). پنبه زاری بود یکسر پیش ازین هامون برف برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه زار. قاآنی
آنکه کار وی رندیدن چوب یا فلزات باشد. آنکه با رنده کردن چوب و فلزات آنها را صاف و تراشیده و هموار بکند. رنده کننده. رجوع به رنده و رنده کاری و رنده کردن شود
آنکه کار وی رندیدن چوب یا فلزات باشد. آنکه با رنده کردن چوب و فلزات آنها را صاف و تراشیده و هموار بکند. رنده کننده. رجوع به رنده و رنده کاری و رنده کردن شود
توبه کننده. تائب. توبه دار. نادم و پشیمان از گناه. (ناظم الاطباء) : آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن. سعدی. من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل، دیوانه باشم گر کنم. حافظ. من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود. حافظ. شرابی که از یمن او توبه کار ز بند تقید شود رستگار. ملا طغرا (از آنندراج). رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
توبه کننده. تائب. توبه دار. نادم و پشیمان از گناه. (ناظم الاطباء) : آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن. سعدی. من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می وقت گل، دیوانه باشم گر کنم. حافظ. من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود. حافظ. شرابی که از یمن او توبه کار ز بند تقید شود رستگار. ملا طغرا (از آنندراج). رجوع به توبه و دیگر ترکیبهای آن شود
پیشه ور صانع صنعت کار صنعتگر: بدو گفت کای گازر پیشه کار، به پیشه روان را پر اندیشه دار، (شا) یکی پیشه کار و دگر کشت و رز یکی آنکه پیمود فرسنگ ومرز. (شا)
پیشه ور صانع صنعت کار صنعتگر: بدو گفت کای گازر پیشه کار، به پیشه روان را پر اندیشه دار، (شا) یکی پیشه کار و دگر کشت و رز یکی آنکه پیمود فرسنگ ومرز. (شا)